۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

آهاي! كجايي؟؟ نيستي...
ديشب با صداي هميشه لطيفش گفت:
"فكرميكردم بازآمدي كه بماني... اشتباه ميكردم."
شرم آلوده گفتم:
"بازآمدن،كسي را سزاست كه روزي رفته باشد،
من گمان مي كردم آن دورترها،
قد چهار پائيز آن ورتر،
دربعدازظهري باراني، با بستن چترم و خزيدن زير چترت، !آمدم!
و چندساعت بعد،با يك نوشيدني داغ تلخ دركافه تلكا، !ماندم!"
ترديد زده افزودم:
"وديگر !نرفتم!"
نااميدانه كلام را بستم: "من گمان مي كردم هميشه بوده ام... اشتباه مي كردم؟؟ "
تقصير او نبود
تقصير هيچكس نيست ،
كه گاهي تصوراتِ وهم اندودم،تصويراتِ ملموس بازنمي تابانند
تقصير آنها نيست،
كه هستي ام،وراي جسم و صدايم، براي شان نيست
كه تعبيرم از بودن شان، با تعبيرشان از بودنم، توفير دارد
كه هميشه برايم بودند اما براي شان نبودم...
پس باز گفتم:
"حق با توست گلم... هميشه بودنم،فقط گمانِ من بود... توكه مي داني گاهي چه ساده انگارانه گمانه زني مي كنم!"
... ... ...
افسوسي قلقلكم داد: "چقدر حيف شد كه تو اشتباه مي كردي نه آن ها... آخ! بيچاره كودكم! هميشه برايت بودند اما براي شان نبودي..."
از قلقلكش غلتي زدم و گفتم: "تقصير آنها نيست كه هستي ام...وراي جسم...و صدايم...براي...شان...نيست...كه..." ديگر خوابم برده بود...
خوابم برد...
بي آنكه بفهمم چرا؟؟
چرا همين كه روزمرگي ها كمي تنم را دور مي بَرد، آن ها مي گويند: آهاي! كجايي؟؟ نيستي...
بي آنكه بفهمم چرا؟؟
چرا ديشب وجود نازنين گلي آزرد؟؟
نویسنده:coralline

۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

وآی مانده ام چشم در راه

تا بیایی ونباشد هنگام وداع

آه در حصرت آن روز و آن راه

میشوم غریب در روزگاران سرد و بی پناه

در آرزوی آن روزم تو بیایی

و حصرت دل نباشد

من باش
م
تو باشی و عشق و آزادی

امیدوارم که بیایی یک روز

امیدوارم که بیایی یک روز

در غم غربت در این دنیای تنهایی

کی،کجا و چه زمانی می آیی

من میروم و دارم امید دیدار


۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

ای که میزنی هر دم یه سازی

چگونه رقصم من به سازت؟

چگونه؟

چگونه سازمت من ؟

چگونه؟

من نمیدانم ، نمیدانم ، نمیدانم

تو یادم ده

که چگونه!

نمیدانم که میدانی درونم چیست؟

یک کوه پر از غصه

یک کوه پر از آتیش

سازت را ساز کن

سازت را ساز کن

بگذار برقصم من

من نمی توانم ، نمی توانم

برقصم با تمام سازهایت

به یکباره

سازت را ساز کن

یک ساز کن

فقط یک بار

فقط یک بار

که خوش باشم به سازت

که سازت ساز شده است

و از امشب چه سازد

و از امشب چه سازد

رقص من را بین تو امشب

که دمساز چگونه می سازت به سازت

چگونه می سازت به سازت

۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه

اوضاع و احوال این گونه است

در و دیوار ناله سر می دهد

ز هر کوچه گذر می کنم

به هر جا که سفر می کنم

می بینم ناله هر شهر

که با هر ناله می رقصند

سر راهم که جویی هست

به آن هم من نگاه می کنم

می بینم آبهایش

گریزان می گریزند

نمی دانم که در اینجا

چگونه است رسم آزادی

و یا شاید که لبخند هم

نمی داند که اینجائیم

که آید لحظه ای هم نیز

نشیند بر لبان ما

در اینجا باز شود جاری

نمی دانم !

نمی دانم که در اینجا

چگونه است رسم آزادی
رسم آزادی

۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

صداقت را تو می شناسی

به من گفتند همین جا هاست

میان ما، کنار ماست

ولی هرگز نیافتم من

نمی دانم که این ایراد

که این ایراد از آن ماست

که آن پنهان گشته

یا که ما آنرا به پیش خود نهان کردیم

ویا شاید صداقت را

نمی دانم که چیست معنی

برای من که گنگ است

اگر یافتی صداقت را

به من هم دِه ندایی تا ....

۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

دنیا

دیگه شبای آسمون

پر از ستاره نداریم

واسه کویر دلامون

ابر بهاره نداریم

عروسای دریایمون

تو قصه ها جون میگیرن

طفلکیا بیان بیرون

سرده هوا زود میمیرن

تو دنیامون گلای سرخ

باز نشده بسته میشن

آدما از عشقای هم

یه روز، دو روز خسته میشن

عجب غم غریبیه

غم ندیدن گلا

نغمه مردما شده

خدا ،خدا، خدا، خدا

رودخونه های قلبامون

دیگه یه ماهی ندارن

آخه گناهی ندارن

به دریا راهی ندارن

اینجا فقط عروسکا

لبهای خندونی دارن

تو عکسای کتابامون

عطرا گلابدونی دارن

حالا بهار صد تا باشه

قد یه روز آفتابی نیست

حتی میون دلا هم

غمی بجز کم آبی نیست

دیگه تو اوج گرما هم

گلهای یاس در نمیان

دعاهامون بی فایدس

چون این روزا سر نمیان

مجنونای دنیامونم

دیگه نشونی ندارن

برای ذکر عشقشون

انگار زبونی ندارن

خلاصه دنیامون شده

معدن روزای سیاه

تموم عمرمون شده

معنی واژه گناه